فیک"نیویورک"۱۱{فصل۴توکی باشی}
|فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.|
{شعر غم غمناک/سهراب سپهری}
یونگی کاسهی رامیون رو رو میز گذاشت و یه پس گردنی نصیب تهیونگ کرد:
شما کی باشی؟
تهیونگ آخ کوچیکی گفت و با دیدن چهرهی یونگی دوباره مشغول خوردن شد:
من؟ من هیشکی! من نوکر شما!
یونگی یه نگاه به سر تا پای تهیونگ انداخت و با چاپستیک کیمچی برداشت.
نامجون درحالی که از اونموقع سرشو از ظرفش بلند نکرده بود و درحالی که ظرفشو رو ظرف شویب میزاشت گفت:
اون خیلی وقته که به بیرون ارتباط نداشته ، حتما خیلیا هستن که مشتاقه باهاشون صحبت کنه! یونگی ، ظرفا با توعه
تهیونگ هم ظرفشو برداشت و سرپا غذا رو خورد و ظرفو روی ظرف شویی گذاشت:
آره هیونگ دستای تورو میبوسه!
یونگی گیج به ظرفا نگاه کرد:
پس ظرف شویی چیکارس؟
نامجون از تو اتاقش داد زد:
خرابه!
یونگی موهای جلو صورتشو فوت کرد و سر تکون داد:
ای بخشکی شانس ...
•••
ا.ت محکم رو تخت نشست و سریع گوشی رو باز کرد:
چرا عکس باز نمیشه؟
درحالی که عکس قربانی بینوا باز میشد ا.ت مشخصاتش رو میخوند:
چه عجب ، باز شد
ا.ت روی عکس کلیک کرد و بهش خیره شد:
این یارو ... چرا انقدر چشماش اذیتم میکنه ... اه! مردتیکه گوش تلخ!
گوشیش رو خاموش کرد و انداخت اونور :
امشب حالش نیست ... فردا کارشو میسازم ...
ا.ت اینو گفت و به خواب عمیقی فرو رفت.
•••
تهیونگ لباس خواب آبی رنگشو پوشیده بود و با چشمای خواب آلود داشت مسواک میزد.
چشماشو مالید و توی آینه به صورت خسته و موهای ژولیدش نگاه کرد.
هنوزم عین بچگیاش ازینکه برای خواب آماده بشه بیزار بود. دوست داشت وقتایی که خسته میشه در اتاق رو باز کنه و کل هیکل خسته و عرق کردشو روی تخت بندازه
و تا صبح از جاش تکون نخوره!
تهیونگ واقعا آدم تنبلی بود ، اما بخاطر کار پر مشغله و سختش جز شبا هیچ زمانی برای گشا... اهم اهم ... برای تنبلی و لش کردن نداشت!
بخاطر همین اگه کسی موقع استراحت مزاحم تهیونگ میشد... بلایی که سر طئمه های رز سفید میومد ، سرشون میاورد!
نکته اخلاقی: هیچ وقت مزاحم خواب یک گشا...
یک انسان خواب دوست نشوید!
وو وو وو[صدای ویبرهی گوشی]
وگرنه به سرنوشت کسی که پشت تلفنه دچار میشید!
بیخبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر،سحر نزدیک است.|
{شعر غم غمناک/سهراب سپهری}
یونگی کاسهی رامیون رو رو میز گذاشت و یه پس گردنی نصیب تهیونگ کرد:
شما کی باشی؟
تهیونگ آخ کوچیکی گفت و با دیدن چهرهی یونگی دوباره مشغول خوردن شد:
من؟ من هیشکی! من نوکر شما!
یونگی یه نگاه به سر تا پای تهیونگ انداخت و با چاپستیک کیمچی برداشت.
نامجون درحالی که از اونموقع سرشو از ظرفش بلند نکرده بود و درحالی که ظرفشو رو ظرف شویب میزاشت گفت:
اون خیلی وقته که به بیرون ارتباط نداشته ، حتما خیلیا هستن که مشتاقه باهاشون صحبت کنه! یونگی ، ظرفا با توعه
تهیونگ هم ظرفشو برداشت و سرپا غذا رو خورد و ظرفو روی ظرف شویی گذاشت:
آره هیونگ دستای تورو میبوسه!
یونگی گیج به ظرفا نگاه کرد:
پس ظرف شویی چیکارس؟
نامجون از تو اتاقش داد زد:
خرابه!
یونگی موهای جلو صورتشو فوت کرد و سر تکون داد:
ای بخشکی شانس ...
•••
ا.ت محکم رو تخت نشست و سریع گوشی رو باز کرد:
چرا عکس باز نمیشه؟
درحالی که عکس قربانی بینوا باز میشد ا.ت مشخصاتش رو میخوند:
چه عجب ، باز شد
ا.ت روی عکس کلیک کرد و بهش خیره شد:
این یارو ... چرا انقدر چشماش اذیتم میکنه ... اه! مردتیکه گوش تلخ!
گوشیش رو خاموش کرد و انداخت اونور :
امشب حالش نیست ... فردا کارشو میسازم ...
ا.ت اینو گفت و به خواب عمیقی فرو رفت.
•••
تهیونگ لباس خواب آبی رنگشو پوشیده بود و با چشمای خواب آلود داشت مسواک میزد.
چشماشو مالید و توی آینه به صورت خسته و موهای ژولیدش نگاه کرد.
هنوزم عین بچگیاش ازینکه برای خواب آماده بشه بیزار بود. دوست داشت وقتایی که خسته میشه در اتاق رو باز کنه و کل هیکل خسته و عرق کردشو روی تخت بندازه
و تا صبح از جاش تکون نخوره!
تهیونگ واقعا آدم تنبلی بود ، اما بخاطر کار پر مشغله و سختش جز شبا هیچ زمانی برای گشا... اهم اهم ... برای تنبلی و لش کردن نداشت!
بخاطر همین اگه کسی موقع استراحت مزاحم تهیونگ میشد... بلایی که سر طئمه های رز سفید میومد ، سرشون میاورد!
نکته اخلاقی: هیچ وقت مزاحم خواب یک گشا...
یک انسان خواب دوست نشوید!
وو وو وو[صدای ویبرهی گوشی]
وگرنه به سرنوشت کسی که پشت تلفنه دچار میشید!
۱۳.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.